یوسف در پایتخت<\/h1>
یوسف گم گشته باز آید به تهران غم مخور |
بعد گشت ساری و قزوین و سمنان غم مخور |
گر نداری خانه ای یا همسری دل بدمکن |
روز و شب هم گر نداری تکه ای نان غم مخور |
گر برنده می شوی بین الملل یا هر کجا |
چون تو را دادند کادو پارچ و لیوان غم مخور |
دور گردون گر دو روزی بر مراد تو نرفت |
دایما یکسان بماند حال دوران غم مخور |
هان مشو نومید از استخدام و کار دولتی |
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور |
گر که بنیاد تو را آمد طلبکار برکند |
فوق فوقش می روی آخر به زندان غم مخور |
در بیابان گر که پیدا می کنی تو مسکنی |
سرزنشها گر کند صاحب بیابان غم مخور |
گر چه کنکور بس خطرناک است و مقصد ناپدید |
با لیسانست هم تو بیکاری به قرآن غم مخور |
حافظا شرمنده گر براین غرل دستی زدم |
می دهم این شعر را اینجا به پایان غم مخور |
معصومه پاکروان
تلوزیون چه چیز با حالی است!<\/h2>
مثل پیوند غرب با شرق است |
شاعری که مهندس برق است! |
فارغ از کشف واژه های بدیع |
عاجزم از قواعد تقطیع |
نه که یک ذره می شود بارم |
اختیارات شاعری دارم! |
چون بلد نیستم به وقت عمل |
هیچ بحری به غیر بحر رمل! |
گرچه عنوان شاعری شیک است |
مدرک من الکترونیک است |
چند باری نوشته ام پروژه |
وصف ابرو و خال و خط و مژه |
جای تحقیق آزمایشگاه |
چند تا شعر می نویسم ماه |
طبع انگشت های من سرد است |
بارالها دلم پر از درد است! |
گوش کن ای الهه طناز |
نه غلط گفتم ای الهه ناز! |
وقت اخبار بیست و سی شده است |
ای خدا، جان هر کسی شده است، |
هی قضاوت نکن از این اول |
بنشین گوش کن بگو ایول! |
واقعا غیراز این که کم کارم |
من از ایشان چه چیز کم دارم؟! |
حیف اسباب دردسر باشد |
هر کسی جای خود اگر باشد |
صبح تا شب به فکر نقالی است |
تلوزیون چه چیز با حالی است! |
نسیم عرب امیری
طبقه بندی: ادبی
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 88 مرداد 26 توسط
صادق | نظر بدهید